بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران عزیز و برادران محترم سلام عرض میکنم. عنوانی که برای این جلسه انتخاب شد آنقدر عام بود که بتوان مسائل مختلفی را در آن طرح کرد. برای این جلسه سه نظریه و سه طرح به ذهن دوستان رسید. یکی اینکه کل جلسه را بدون هیچ برنامهای به گفتگو بگذاریم. این روش یک مزایا و یک ضررهایی دارد. بزرگترین ضرر آن این است که تقریباً جلسه هیچ جهت خاص فکری و محتوایی نخواهد داشت و ممکن است از کمارزشترین تا مهمترین بحثها برای شما مطرح بشود و همه چیز به شانس بستگی دارد. هم وقت شما محترمتر و عزیزتر از این است که صرف این کار بشود و هم من فکر میکنم مجموعاً دستآورد آن در یک چنین وقت و جمعی مغتنم نخواهد بود. روش دوم این بود که یک صحبتی در مورد یک موضوع با انتخاب خود من انجام بشود که به نظرم آمد این هم ممکن است موضوعی که من به آن توجه دارم به آن اندازه مورد توجه شما نباشد یا اهمیت آن در ذهن شما تا این حد نباشد. من فکر کردم که به روش سوم برسیم و آن را ترجیح بدهیم و آن هم این است که دو، سه موضوعی که زیاد مورد سوال است و در ذهن همهی ما هست و گاهی آنها را به زبان نمیآوریم بپردازیم. سوالی که کسانی به لوازم آن هم ملتزم هستند و هم به آن عمل میکنند ولی راجع به آن صحبت زیادی نمیشود. در این موضوع سوالات زیادی در جلسات متعدد پرسیده میشود و نظرات زیادی را میخوانیم و میشنویم ولی من تا به حال کم دیدم جلسهای را که راجع به این موضوع به طور خاص یک بحث مستوفی به حسب وقت بشود. سوالاتی هم که در جلسهی قبل که در دانشگاه فردوسی بود به من رسید را وقتی مرور میکردم در این موضوع سوالات متعددی رسیده بود. تا به حال هم یک جلسهی مستوفی به این مسئله اختصاص ندادیم. من میخواهم با اجازهی شما این نوبت را به پاسخ دادن به حدود 10، 15 سوال در یک موضوع خاص یا دو موضوع مرتبط به هم که در یک سوال خلاصه شده بپردازم. سوالی راجع به عشق و راجع به موسیقی است و این مسئلهای است که با آن برخورد ایدئولوژیک به معنی خاص روزنامهای و چه اثباتاً و چه نفیاً زیاد برخورد میشود اما ما در کمتر جایی دیدیم که در عرصهای که در دسترس باشد بحث شسته و رفتهای شده باشد که هم تابع جو نشویم و عاشقتر از مجنون و معشوقتر از لیلی بحث نکنیم و هم یک برخورد صرفاً فتوایی و رسالهای با مسئله نشود. گرچه برخورد فتوایی و رسالهای به جای خودش کاملاً درست و محترم است ولی یک مقداری به علت و ملاک احکام نزدیک بشویم و روشن بکنیم در این باب چه میاندیشیم. دوستان اگر به عرائض من اشکال یا اعتراضی داشتند این را مرقوم بفرمایند که نوشتهها به اینجا بیاید و در حد وسع وقت آن نوشته و نظر دوستان را اینجا بخوانیم و قرائت بکنیم و اگر جوابی داشتیم میدهیم و اگر هم جوابی نداشتیم میگوییم جوابی نداریم و یک وقتی لازم است تا روی آن فکر کنیم. شما هم زیاد خواندهاید و هم زیاد شنیدهاید که مسئلهی موسیقی و عشق و فروع مسئله حتی تا بحث رقص، عشق زمینی و آسمانی کردن و بحث عشق زمینی جنسی و شهوت در حوزههایی مطرح شده و بعضیها خواستهاند این مسئله را به مباحث عرفانی گره بزنند. این تعبیر را شنیدهاید که میگویند «موسیقی راهی است به سوی خدا.» «یک روشی برای تلطیف باطن و برای عارف شدن است.» «یک روش کمهزینه برای عارف شدن است.» یا «عشق زمینی یا عشق مجازی مقدمه و پلی باشد برای عشق حقیقی.» یعنی عشق یک انسان به یک انسان مقدمه و بستری برای عشق به ماورای انسان و ماورای طبیعت باشد. کسانی با این استدلال وارد عشق و موسیقی و این مسائل شدند. کسانی هم از درب مخالفت مبنایی وارد این مسائل شدهاند. با اجازهی شما من میخواهم امشب در این دقایقی که مزاحم شما هستم نظر خودم را راجع به این مسئله بگویم. البته این نظر من نیست و با استناد به نظر بزرگانی هم در حوزهی عرفان کلاسیک و هم در حوزهی فلسفه با مشربهای مختلف فلسفی است که فیلسوفان ما هم به مسئلهی موسیقی و هم به مسئلهی عشق پرداختهاند. عرفای ما در عرفان کلاسیک به این مسئله پرداختهاند. بعضی از متکلمین ما این مسئله را مورد بررسی قرار دادهاند. در علم اخلاق عالمان و نظریهپردازان علم اسلامی به این مسئله پرداختهاند. حقوقدانان و فقها هم راجع به این مسئله بحث حقوقی و فقهی کردهاند. حداقل در پنج حوزه به مسئلهی عشق و مسئلهی موسیقی در فرهنگ اسلامی پرداخته شده است. در همه جا نظرات یکسان نیست اما در مواردی که نظرات نسبتاً یکسان یا نزدیک به هم گفته شده من سعی کردهام خیلی خلاصه بعضی از این نظریات را جمع بکنم و آن چیزی که به نظر خود من میرسد را هم در ذیل آن بیان بکنم. فکر میکنم اگر خود شما میخواستید یا بخواهید راجع به این مسئله وقت بگذارید ساعات زیادی را باید به سراغ منابع متعددی بروید و مطالعه بکنید. من سعی کردم این کار را برای شما آسان بکنم. از دوستانی هم که ایستادهاند عذرخواهی میکنم و شرمندهی آنها هستم. اگر امکان آن باشد که بنشینند و خسته نشوند بهتر است. چون این بحثی است که عاشقکش است و نمیگذاریم از این درب سالم بیرون برود و یک مقدار طول میکشد. مسئلهای که به عنوان سنگ بنای این بحث مطرح میکنم سوالی است که خود بچهها بارها با تعابیر مختلف از ما پرسیدهاند. حالا من دو مورد از سوالات دوستان را تلفیق کردم و به شکل یک سوال در آوردهام و عین متن سوالی است که در جلسهی دیگری در دانشگاه به من دادند که فرصت نکردم در آنجا به آن بپردازم. راجع به این مسئله هم فکر کردم و هم نکاتی را یادداشت کردم که با تفصیل بیشتری بگویم.
پرسیدهاند «به نظر من موسیقی و عشق و حتی شهوت امری فطری است و هر نوع مبارزه یا مقاومت در برابر آن به شکست میانجامد و هیچ توجیه فلسفی نیز ندارد.» و سوال دوم این است که «آیا شما با این نظر که موسیقی و عشق راهی به سوی خداست موافق هستید؟»
اولاً لازم نیست که عشق و موسیقی و رقص حتماً راهی به سوی خدا باشند تا مجاز باشند. این یک نکته است. یعنی نکتهی اول این است که لازم نیست ما ثابت کنیم اینها راهی برای عبادت است و یا یک شکلی از عبادت است و بعد بگوییم چون عبادت خداست و به عرفان وصل شد مجاز است. لازم نیست هر چیزی عرفانی باشد تا مجاز بشود. هر کسی این سوال را دارد به نظر من باید دو سوال را از هم تفکیک کند. یعنی یا مشکل او عرفان است و یا عشق و موسیقی است؟ باید جدا جدا به اینها پرداخته بشود. وقتی مشکلات مخلوط میشوند هم در پاسخ به مشکل بر میخوریم و هم در استدلال به نفع پاسخ دچار مشکل میشویم. مثل این میماند که بگویند کسی گرسنه است و به غذا احتیاج دارد و حالا بخواهد استدلال و اثبات کند که غذا خوردن هم راهی به سوی خداست و یک نوع عبادت است. هیچ ضرورتی ندارد شما اثبات کنید غذا خوردن نوعی عبادت است یا یک ربطی به عرفان دارد. گرچه در فرهنگ اسلامی همه چیز به عرفان و معنویت ارتباط دارد و تفکیک موزاییکی بین ماده و معنا نداریم. ولی اثبات این مسئله چه ضرورتی دارد؟ بنابراین ما باید این مسائل را یکی یکی حل کنیم. ما جداگانه با قطع نظر از اینکه موسیقی و عشق یک مسیر عرفانی هست یا نیست باید نظر خود را راجع به این مسئله بیان کنیم. راجع به این مباحث به نظر من هم در روزنامهها و هم بحثهای روشنفکری خیلی کیلویی بحث میشود. اولین تصمیمی که ما باید بگیریم این است که وقتی وارد این حوزهها میشویم کیلویی بحث نکنیم. ما در این مباحث به ذرهبین احتیاج داریم. حالا نمیدانم چقدر وقت برای این سوال بگذاریم منطقی است ولی چون این سوال مسری و مهم است بخش اول بحث که شاید بخش اساسی بحث هم باشد به این مسئله اختصاص میدهم. عرض کردیم که در واقع هم موسیقی و هم هنر هم عشق و هم رقص اینگونه هستند که در حوزهی عرفان بحث شدهاند. رقص عرفانی یا سماء که بحث وسیعی بین عرفای کلاسیک در این باب هست که اساساً چقدر رقص بدن انعکاس رقص روح است یا نیست و این به کدام قوه از قوای فرد مربوط است و روی همین ارزشگذاری کردهاند. البته اینها معمولاً از عرفان غیر اسلامی وارد عرفان اسلامی شد ولی عرفای مسلمان هم به این مسئله پرداختهاند تا زاویهی شدیدی با مبانی عرفان اسلامی پیدا نکند. حالا اینکه چقدر موفق بودهاند یا نبودهاند را نمیتوانم داوری بکنم چون الان در مقام داوری نیستم. فیلسوفان ما از مشربهای مختلف فلسفی راجع به این مسئله نظر دادهاند. در عرفان کلاسیک این بحث هست. عرض کردم علمای اخلاق بحثهای فقهی و حقوقی کردهاند و در قرآن و حدیث مستقیماً با این عبارات لااقل ما چیزی ندیدیم اما به التزام، به تضمین یا به نوعی ملازمهی منطقی راجع به این مسئله اظهار نظر میشود و میتوان آن را پیدا کرد. من الان نمیخواهم به طور خاص وارد بحث عشق بشوم چون دامنهی بسیار وسیعی دارد. بحث عشق حقیقی و مجازی یک فصلی در فلسفه و عرفان ما دارد و راجع به آن بحث شده است. یک بحث مستقلی در این مایه میطلبد و انشاالله یک وقت دیگری به این بحث ورود میکنیم و در آنجا توضیح میدهیم که در فلسفه و عرفان ما با مشربهای مختلف توضیح دادهاند که بنیاد عالم بر عشق است. اینکه میگویم تعبیر مجازی نیست بلکه تعبیر حقیقی است. حالا توضیح خواهم داد که به چه معنا بنیاد عالم و بنیاد جهان واقعاً و نه مجازاً و شاعرانه در فلسفه و عرفان دینی بر عشق گذاشته شده است. این فقط هم در فلسفه و عرفان ما نیست و در عرفان هندی، عرفان یونانی، عرفان ایرانی قبل از اسلام به این بحث اشاره شده و حتی بعضیها مثل شیخ اشراق و دیگران که این بحث را به حوزهی فلسفهی اسلامی کشیدهاند صریحاً گفتهاند که مواد اصلی این بحث در عرفان ایرانی قبل از اسلام وجود دارد و در حوزهی افلاطونی و نوافلاطونی در فلسفهی یونان وجود دارد و این بحث مخصوص عرفا و فلاسفهی ما نیست و به همین دلیل هم بعضی دیگر از حکما و متکلمین ما با این نظر مخالفت کردهاند و تئوری آنها این بوده که این نوع نگاه کردن به مسئلهی عرفان یک نگاه اسلامی نیست و بیشتر ملحم از عرفان بشری است. من نمیخواهم راجع به این مسئله قضاوتی بکنم. یک تقسیمبندی تاریخی بسیار سریع در این مورد خدمت شما عرض میکنم و بعد نتیجه میگیرم. این مسئله که عاشق شدن به یک سیرت زیبا یا صورت زیبا، عاشق شدن به یک منظرهی زیبا، یک موسیقی زیبا، همهی آن چیزهایی که موضوع آن مستقیماً خداوند نیست که از آن به عشق مجازی تعبیر شده است و ارتباط آن است عشق حقیقی که عشق به خداوند است که فلاسفه و عرفا تنها موجودی که لایق عشق خاص خالص حقیقی بهذاته دانستهاند خداوند است. حالا این عشقهای دیگر میتوانند وسیله و ابزاری برای تلطیف باطن و برای کمک به معنویت حقیقی و برای محبت به خدا باشند یا اینکه خود اینها مانعی بر سر راه عشق حقیقی هستند؟ چون هر دوی این نظریهها در فلسفه و عرفان ما هست. یعنی بعضیها گفتهاند این عشقهای مجازی و مثلاً عشق به یک آدم یا عشق به یک محیط و منظرهای مانع عشق حقیقی است و بعضیها گفتهاند این عشقها با شرایطی کمک به عشق حقیقی است. البته با شرایطی و نه هر نوع عشقی. یک عدهای که قبول کردهاند عشقهای بشری میتواند مقدمهای برای عشق توحیدی باشد مطلق نگفتهاند و یک قیودی آوردهاند و گفتهاند با قیودی برای بعضیها در بعضی شرایط و بعضی از انواع عشق و برای رسیدن به بعضی مراتب معنوی مفید است. یعنی 4، 5 مورد «بعضی» آوردهاند که منطقاً هر کدام از آنها یک قید است و اطلاق ندارد. این 4، 5 قید را آوردهاند و بعد گفتهاند با این 4 قید مواردی را میپذیریم. اما بلافاصله بین این نوع عشق با شهوت تفکیک کردهاند و گفتهاند عشقی که مدار آن شهوت جنسی است، یعنی تمام توجه به بدن طرف عشق است قطعاً آن عشقی نیست که ما در فلسفه و عرفان راجع به آن بحث میکنیم. چون این عشقی است که حیوانات هم نسبت به همدیگر دارند و این عشق مخصوص به انسان نیست. مبداً این عشق غیر از آن عشقی است که آنها در مورد آن بحث میکنند. در مورد موسیقی هم همین را میگویند که عشقی که ما از آن به عنوان عشق مجازی یا مقدمهی عشق حقیقی بحث میکنیم از نوع عشق حیوان به حیوان نیست، عشق به بدن نیست. این اولین نکته است که بعضیها خواستهاند مسئلهی عشق به دو انسان را که از این نوع خاص غریزی آن است بگویند راهی به سوی خدا است. یا مثلاً بگویند موزیک «هوی متال» راهی به سوی عرفان و معنویت است. این باید روشن بشود که آن دسته از عرفا و فلاسفهای که راجع به مسئلهی عشق و موسیقی بحث کردهاند مطلقاً این نوع عشق و این نوع موسیقی را نگفتهاند. این استثنا را همهی آنها زدهاند. این یک نکته است که برای تبیین مسئله خیلی مهم است که آن عشق افلاطونی و عشق به مظاهر خدا را از هر طرفی که بتراشید با آن مفهوم مورد نظر بعضیها که به دنبال توجیه عرفانی برای شاهدبازی و اباحهگری هستند و میخواهند از درون آن یک سکس صوفیانه در بیاورند یا شرابخواری با محمل وصول و سلوک سازگار نیست. بنابراین همهی عرفانهای مدرنی که از طریق ال.اس.دی و ماریجوانا و حشیش به دست میآیند و وارد ملکوت و عوالم بالا و هپروت میشوند مورد قبول نیست. عرفان مدرن به این معنا که اسم آن را سما و عشق عرفانی و رقص عرفانی بگذاری چیزهایی است که به فلسفه و عرفان و آن استدلالهایی که در حکمت و عرفان کلاسیک ما شده هیچ نسبتی ندارد. البته قبل از اینکه نکتهی دوم را بگویم باید این توضیح را هم بدهم. در فرهنگ اسلامی بر خلاف فرهنگ ریاضت شرقی و بودایی، عرفان و ادیان آسیایی و بر خلاف معنویت از نوع مسیحی به خصوص در قرون وسطی که دیگر اثری از آن نمانده (و این مسیحیت فعلی مسیحیت آن موقع مطلقا نیست و در معرفتشناسی و آنتالوژی تغییر جهت داده و در فلسفهی سیاسی کلاً عقبنشینیهای اساسی داشته و این مسیحیت، آن مسیحیت نیست. البته خود آن مسیحیت مشکلات اساسی داشت ولی باز همین مسیحیتی که الان هست آن مسیحیت نیست) حتی خود شهوت گناه نیست. شهوت به رسمیت شناخته شده است. ضروری نیست ما دست و پا بزنیم تا برای اینکه شهوت را توجیه بکنیم با سه، چهار واسطهی منطقی عشق را به عشق مجازی تبدیل بکنیم تا در آخر از درون آن این در بیاید. هیچ ضرورتی ندارد. در فرهنگ اسلامی شهوت تابو نیست. شهوت محرم و حرام نیست. اسلام نمیخواهد شهوت را سرکوب و نفی کند. اسلام شهوت را تعدیل میکند. کنترل و مهار میکند و آن را در خدمت ارتقا و تکامل انسان قرار میدهد. این هنر بزرگ اسلام است. در فرهنگ عرفان آسیایی و شرقی برای اینکه گناه جنسی نکنند خودشان را عقیم میکردند و هنوز هم بعضی از آنها این کار را میکنند. بین بعضی فرقههای بودایی و برهمن کسانی هستند که برای وصول به نیروانا و برای اوج معنوی خودشان را عقیم میکنند و میگویند وقتی نیروی جنسی در من بمیرد من به دنبال اشتغالات جنسی و بنابراین گناه جنسی نمیروم و برای توجه خاص به حقیقت مطلق فرصت بیشتری پیدا میکنم. یا مثلاً خودش را کور میکند برای اینکه توجه او زیاد به طبیعت وصل نشود تا بتواند به ماورای طبیعت فکر بکند. این یک فرهنگ است و یک فرهنگ هم فرهنگ غرب فعلی است که به اصالت لذت تا قران آخر معتقد است. یعنی میگوید شهوت و همهی امیال غریزی را نه تنها به رسمیت میشناسیم بلکه آنها را میپرستیم. یعنی غریزه و لذت جنسی باید به هر قیمت و تا هر جایی که میشود ارضا بشود. پس ما دو تفکر داریم. یکی تفکری که شهوت را مطلق میکند و یکی هم تفکری که شهوت را عقیم و سرکوب میکند. اسلام با هر دو فرهنگ مخالف است. اینها را میگویم برای اینکه بدانید ما احتیاجی به استدلال عرفانی برای به رسمیت شناختن غریزهی شهوت در انسان و برای ارضای آن در مسیر مشروع و معقول نداریم. گرچه در یک توجیه بالاتر این مسئله با معنویت ارتباط دارد. یعنی در فرهنگ اسلامی هیچ چیزی نیست که با معنویت بیارتباط باشد. حتی غذا خوردن و همین ارتباط جنسی و نیاز جنسی که برای همهی حیوانات هست با معنویت ارتباط دارد. یعنی وقتی بخواهند غرائز حیوانی را مثال بزنند یکی مثال به خوردن و خوابیدن میزنند و یکی هم مثال به همین روابط جنسی میزنند. از اینها دیگر حیوانیتر نیست. یعنی هیچ حیوانی نیست که این کار را نکند و در همه مشترک است. در عین حال فرهنگ اسلامی همین حیوانیترین و غریزیترین اعمال را به عبادت تبدیل میکند و با بالاترین قلههای معنویت گره میزند. مثلاً میگوید اگر میخواهی به حج مستحب بروی اگر به جای آن تو زمینهی ازدواج یک دختر و پسر جوان را فراهم بکنی که هم نیاز آنها به تشکیل خانواده و هم نیاز جنسی آنها از راه مشروع تأمین بشود پاداش آن حج و بلکه بیش از آن را میگیری. یعنی برای حج که یک تجربهی بالای باطنی و معنوی است و یک رفتار سلوک عرفانی است بدیلی قرار میدهد و آن بدیل تأمین نیاز جنسی دو انسان است. یا در مورد سیر کردن گرسنگان اسلام در درجهی بالاترین سطوح عبادی و عرفانی قرار میدهد. هر کس چقدر گرسنه را سیر کند، چقدر برهنه را بپوشاند، چقدر به خداوند نزدیک شده است. این به آن معنی است که اسلام به نیاز جنسی و شهوت و به نیاز به غذا و مسئلهی سیری و گرسنگی را یک چیز مادون شأن انسان و یک چیز نجس و کثیف نمیداند و اینطور نگاه نمیکند که اینها ما را از معنویت دور میکند. در فرهنگ اسلام مادیات و معنویات در هم تنیدهاند. مادیترین عمل تو معنوی است اگر با اعتدال و در مسیر درست انجام بشود. در فرهنگ اسلامی عشق زمینی گناه نیست. حتی شهوت گناه نیست. تفکر اسلامی و انسانشناسی ما بر خلاف انسانشناسی دینی و مسیحی در غرب در مفهوم گناه اولیه از نوع مسیحی غرق نشده است. میدانید که در فرهنگ مسیحی میگویند هر کس به دنیا میآید گناهکار به دنیا آمده است. بعد با غسل به طور سمبلیک تطهیر میشود و به طور حقیقی هم تنها راه نجات در کلیسا است و از طرفی هم امکان هیچ فعالیتی وجود ندارد و باید از طرف کلیسا منتظر فیض مقدس باشی. در آن فرهنگ همهی ما گناهکار به دنیا میآییم و مقصر آن هم آدم و حوا هستند که گناه اولیه را در بهشت انجام دادهاند. معلوم نیست این به ما چه مربوط است. در فرهنگ اسلامی درست به عکس است و همه بیگناه به دنیا میآیند. عین روایت پیامبر اکرم(ص) است که میفرماید هر کسی که به دنیا میآید پاک و مطهر به دنیا میآید. بعد خانواده و محیط و جامعه و شرایط و موقعیت است و بعداً هم که خودش رشد میکند تصمیم میگیرد و خودش را آلوده میکند. یعنی همهی ما به تدریج خراب میشویم. در فرهنگ مسیحی به این شکل نیست. در فرهنگ اسلام همه بیگناه به دنیا میآیند و ما غرق در گناه اولیه نیستیم، ما برای بدهی که در آن نقشی نداشتهایم بدهکار نیستیم و همه میتوانیم خودمان را نجات بدهیم. البته نجات در دست خداوند است ولی همه در نجات خودمان سهم و مسئولیت داریم. این فرهنگ اسلامی است. در این فرهنگ ما از ارضای غرائز طیعی خودمان مثل ارضای غریزهی شهوت و غریزهی گرسنگی خجالت نمیکشیم. ما شرمنده نیستیم. این گناهی نیست که ما انجام بدهیم. البته زمانی که در مسیر مشروع انجام بشود. همیشه به این قید «مسیر مشروع» توجه داشته باشید که حالا بیشتر توضیح میدهم. ما برای تأمین متعادل و مشروع غریزی خودمان احساس شرم و احساس گناه نمیکنیم. ما با همهی غریزهی خودمان حتی شهوت جنسی مواجههی متعادل انسانی و اخلاقی میکنیم و بنابراین در فرهنگ اسلامی هر نوع ارضای شهوت یک عمل لزوماً حیوانی پست دنیوی ضد الهی نیست. ما میتوانیم این عمل حیوانی را مثل یک عمل انسانی انجام بدهیم. غذا خوردن و تأمین همهی نیازهای غریزی همینطور است. ما باید اعمال غریزی را به شکل انسانی انجام بدهیم. اسلام آمده تا همین را به ما یاد بدهد. امام(ره) تعبیری داشت که میگفت اگر از من بپرسند انبیا برای چه آمدهاند؟ در یک جمله میگویم انبیا آمدند تا به ما راه تبدیل مادیات به معنویات را بیاموزند. یعنی به ما یاد بدهند چطور ماده را با نیت و عمل صالح به معنا تبدیل کنیم. به نظر من این خیلی جملهی بلندی است. فکر میکنید فرق ازدواج با زنا در چه هست؟ یعنی چه چیزی است که روابط جنسی را مشروع یا نامشروع میکند؟ آن چه هست؟ فیزیک و خارجی عمل است؟ نه. آن بخش درونی این عمل است که به نیت فرد مربوط میشود. به این مربوط میشود که من به عنوان یک انسان چه کار میکنم. در فرهنگ اسلامی ازدواج به این معنی است. زنا یعنی روابط صرفاً جنسی بین دو نفر. یعنی اینکه دو نفر به محض اینکه تحریک جنسی شدند با هم روابط جنسی برقرار کنند و هیچ استدلال انسانی برای این کار نداشته باشند. یعنی فقط فشار غریزی است. همان چیزی است که همهی حیوانات به آن گرفتار هستند. هیچ استدلال انسانی برای این کار ندارند و فارغ از اخلاق و حقوق این کار را میکنند. دو موجودی هستند که یک میلی به آنها فشار آورده و میخواهند از آن خلاص بشوند. بعد هم که ارضا میشوند از هم فاصله میگیرند و میروند و نه کسی حقی به گردن کسی دارد و نه اخلاقی متوجه آنهاست. فرق ازدواج با زنا در همین است. در هر دو مورد ارضای غریزهی شهوت هست. چون همانطور که گفتم در فرهنگ اسلامی شهوت یک تابو نیست. منتها یکی با رعایت اخلاق و حقوق انسانی است و یکی بدون رعایت اینهاست. یکی با احساس مسئولیت در برابر هم است و یکی بدون اینهاست. اینها در بعضی از دعاهای ما هست. در دعاهایی به ما آموزش دادهاند. در صحیفهی سجادیه هست و در جاهای دیگر هم داریم که میگوید «سپاس خدایی را که به قدرت و نعمت زیباییشناختی داد.» قدرت تشخیص زیبا و لذت بردن از زیبایی را داد. «سپاس خدایی را که به ما قدرت و توان لذت بردن از تغذیه و شهوت و نیازهای طبیعی را داد.» اینها را خداوند به ما داده است و در روایات ما با این مسئله به این شکل برخورد شده است. «خدای را سپاس که این لذت را بر ما حلال کرد و منع نکرد ولی آن را تعدیل کرد.» یعنی ما باید به عنوان یک انسان این کار را انجام بدهیم نه اینکه مثل یک حیوان باشد. زیباییشناسی حسی و صوری در چهارچوب درست آن کاملاً انسانی و الهی است و ما در فرهنگ دینی تا جایی که دیدیم رفتار یا فرهنگی ندیدم که به ایجاد عقدهی جنسی در آدمها منجر بشود. چنین چیزی وجود ندارد. برای اینکه عقدهی جنسی مانع کمال و تکامل الهی است و باعث خروج انسان از اعتدال الهی است. فقه اسلام و بقیهی نظامهای حقوقی که راجع به حقوق جنسی و اخلاق جنسی بحث کردهاند را ببینید. خود این یک ترم برای مباحثه است. در کمتر نظام حقوق جنسی این مثل اسلام وجود دارد که تمام موانع را جز اخلاق و حقوق از برابر نیازهای جنسی بر دارد. اسلام همهی موانع را برداشته است. یعنی در برابر تأمین مشروع نیازهای جنسی سد زمان، سد مکان، سد نژاد، سد طبقه، حتی سد سن و عمر را برداشته است و فقط مسئلهی اخلاق و حقوق را در نظر گرفته است و حدود انسانی و اخلاقی گذاشته است که شما مثل دو نفر انسان به هم نزدیک بشوید و مثل دو حیوان نباشید. تنها چیزی که اسلام گذاشته همین بوده است. و لذا مسئلهی ازدواج در فرهنگ اسلام جزو آسانترین کارها است. این عرف ما و آداب قومی و ایرانی و از همه مهمتر این فرهنگ تجمل و مصرفگرایی غربی که بین ما رایج شده مانع ازدواج است. این هم یک نگاه است که ما ندیدهایم اسلام در جایی محرومیت جنسی را توصیه بکند و بلکه به عکس آن توصیه میکند که در آغاز بلوغ جنسی که نیروی شهوت در پسر و دختر بیدار میشود دو کار انجام نشود. یک، سرکوب این نیاز به طور مطلق و نفی و ندیدن آن نباید اتفاق بیفتد. مگر اینکه امکان آن نباشد و ضرورت ایجاب کند که یک بحث دیگری است. مشکلاتی که الان هست که باعث میشود سن ازدواج بالا بیاید. آن مقداری که فرهنگی است را باید حل کنیم و آن مقداری که ریشههای غیر فرهنگی دارد را باید تا حدی باید تحمل کنیم و در همهی جوامع هم تا حدی محدودیتهایی وجود دارد که بسته به امکانات کشور است. از آن طرف با تحریک این قوه هم برخورد کردهاند. برای اینکه موتور شهوت به اندازهی کافی همیشه روشن هست و دیگر موتور کمکی نیاز ندارد. مرحوم آقای علامه جعفری یک تعبیری داشتند و میگفتند غریزه کلاً اینطور است و به طور خاص شهوت و نیروی جنسی مثل یک منبع آبی است که در ارتفاع بالا گذاشتهاند که به طور طبیعی وجود دارد و دیگر پمپاژ کردن نمیخواهد. احتیاجی به تحریک از طریق رمان و داستان و فیلم و توضیح و صحبت و جنسی کردن فضا ندارد. از آن طرف احتیاج به مهار و کنترل دارد. برای اینکه این نیرو و قدرت آنقدر قوی است و باید قوی باشد تا نسل بشر تداوم پیدا بکند. خداوند این نیرو را در انسان گذاشته است. این قدرت و ذخیره به حدی قوی است که بعضی از روانشناسان و بعضی از کسانی که راجع به انسان مطالعات محدود و یکجانبه کردهاند این را قویترین غریزه در انسانها دانستهاند و یک کسی مثل فروئید پیدا میشود و میگوید «موتور تاریخ غریزهی جنسی است. اصلاً تمدنها را غریزهی جنسی ساخته و نابود کرده است. پشت این مسئله جنگها و صلحها هست.» حتی کوچکترین رفتار فردی، اقتصادی و سیاسی را به این مسئله ارجاع میدهند. البته این مبالغه و زیادهروی است. چنانچه که از آن طرف کسانی این نیاز را نبینند و به کلی انکار بکنند. تا جایی که ما آموختهایم و دیدهایم و حکیمان ما توصیه کردهاند اسلام این است که اسلام میخواهد عشق به مفهوم بشری که توأم با گرایش جنسی هست و کاملاً هم طبیعی است را با اخلاق و حقوق مهار بکند تا جامعه از حالت انسانی خارج نشود و تعادل داشته باشد و این را نه باید سرکوب و عقیم کرد و نه باید تحریم کرد. چون این چیزی نیست که بتوان آن را نفی کرد و با آن مبارزه کرد و چیزی هم نیست که تسلیم آن بشوی. باید حد تعادل در آن رعایت بشود. باید به آن لجام اخلاقی بزنی ولی نباید آن را نفی کنی و یا آن را تابو کنی. یک تعبیر دیگر هم این است که این یک امر طبیعی است و باید مثل هر نیاز طبیعی دیگر ما در کنترل ارزشهای ماورالطبیعی قرار بگیرد. نباید انکار بشود و باید مهار بشود. اینهایی که میگویم هر کدام عبارتی است که هر کدام از حکمای ما در متون فلسفی و عرفانی به کار بردهاند. یک تعبیر دیگری که به کار میبرند این است که مقاومت در برابر لجام گسیختگی شهوت کرد و نه در برابر اصل آن. ما جلوی لجام گسیختگی شهوت را میگیریم تا قدرت تخریبی شهوت به قدرت سازنده تبدیل بشود یا به عبارت دیگر این قدرت را نسبی و مشروط میکنیم و آن را تخطئه نمیکنیم. یعنی ما از سقوط آن در ابتذال جلوگیری میکنیم و از اصل آن جلوگیری نمیکنیم و الا اگر کسی بخواهد اصل آن را نفی بکند این نیرو شورش میکند. نیاز و قوهی جنسی یک چیزی است که اگر بیش از آنچه که اعتدال و عدالت اقتضا میکند بخواهی با آن برخورد بکنی و آن را سرکوب و نفی بکنی و نخواهی آن را ببینی شورش میکند و یا بیمار میکند. از آن طرف اگر غریزهی جنسی مطلق بشود یعنی آن را تلطیف و تعدیل نکنید و آن را رها کنید همه چیز را به لجن میکشد. همهی صحنهها را آلوده میکند و به یک دیو خطرناک تبدیل میشود که وقتی از این بطری بیرون آمد به آسانی نمیتوان آن را به داخل بطری برگرداند. یک غولی است که اگر از بطری بیرون آمد دیگر نمیتوان آن را مهار کرد. بروید و از نزدیک جوامعی را که این بلا بر سرشان آمده ببینید. آماری که رسماً خودشان میدهند را بررسی کنید. اینها شعار نیست. غریزهی شهوت، نیروی جنسی یک دیکتاتور تمام عیار است که اگر مهار نشود کار را به خشونت جنسی، به جنون جنسی، به جنایت جنسی میکشاند و عقبنشینی نمیکند. اگر تسلیم مطلق آن بشوید فرد و جامعه مثل کرم در ارتجاع ضد انسانی میلولند. بعضیها یک تعبیری به کار بردهاند که مسئلهی حجاب، مسئلهی مهار کردن غریزهی جنسی است. چون بالاخره حجاب به معنای نظم دادن و مهار کردن غریزهی جنسی است. معنی حجاب چه در مرد و چه در زن و به خصوص در زن این است که ما نمیگذاریم شهوت مهار گسیخته عمل بکند. ما اجازه نمیدهیم این غول از داخل بطری بیرون بیاید. ما باید بر آن حکومت کنیم و نه اینکه آن بر ما حکومت کند. معنی حجاب این است. حالا من به نوع حجاب و مدل حجاب کاری ندارم بلکه راجع به اصل مسئلهی ارتباط توأم با عفت بین زن و مرد صحبت میکنم. این مسئلهای است که از فلسفه تا عرفان تا کلام تا مباحث حقوقی قرنها بر روی آن بحث شده است و همین الان در دنیا هم مسئلهی مهمی است. شما فکر نکنید که در کشورهای اروپایی که شعار آنها آزادی و فوق بشر و تساهل و تسامح بوده وقتی حجاب یک دختر ممنوع میشود یک تصمیم موضعی و موردی است که الان در کل کشورهای اروپایی گسترش پیدا میکند. یعنی الان هر چند هفته که میگذرد یک ایالتی یک چیزی اضافه میکند. اینکه یک زن و یک دختر به اراده و میل خودش میخواهد خودش را بپوشاند و نمیخواهد اجازه بدهد با بدن او و با جاذبههای جنسی او که به طور طبیعی خداوند به او داده است تجارت بکنند. نمیخواهد او را به جنسیت و جسم او بشناسند. وقتی زن یا مردی با حجاب به عرصهی عمومی مثل خیابان و دانشگاه و تاکسی و پارک و کتابخانه میآید به این معنی است که ما نه مرد هستیم نه زن هستیم، بلکه ما انسان هستیم. معنی حجاب این است. یعنی من هر کس که هستم جنسیتم برای همسرم است. جنسیت من برای آن مرد یا زنی است که با او پیمان عشق میبندم و من با مسئلهی عشق تجاری برخورد نمیکنم. اینها خیلی پیامهای بلندی است و غرب و دنیا نمیتواند این پیام را تحمل بکند. این کل اتوریتهی آنها را به هم میریزد. لذا الان در کل کشورهای غرب دارند ممنوع میکنند که هیچ دختر و زنی حق ندارد با حجاب به دانشگاه بیاید و حق ندارد مسئولیت حکومتی و مدیریتی بگیرد و کمکم کارتهای اعتباری آنها را هم باطل میکند. به نظر من اینها تصمیمهای بسیار مهم تاریخی است. اینها نشان میدهد که تمدن بشری از یک مرحلهای وارد یک مرحلهی دیگر میشود. این اتفاقی نیست که چند هفتهی پیش پاپ اعلام کرده یکی از بزرگترین مشکلات ما مسئلهی جنسی و همجنسگرایی بین کشیشهای ماست و اول باید به یک شکلی این مسئله را حل کنیم تا نوبت به بقیه برسد. یعنی شما انحطاط متولیان دین را در یک جامعهای که با مسئلهی غریزهی جنسیت و شهوت به طور مهار گسیخته عمل میکنند میبینید. یعنی به طور کلی آن را رها میکنند. یعنی وقتی غول از بطری بیرون آمد دیگر نمیتوان جلوی آن را گرفت. بعضیها یک بحثی میکنند که اگر کلاً این قضیه را رها کنی و چیزی نگویی مسئله طبیعی میشود. حتماً این استدلال را شما هم شنیدهاید که میگویند قضیه را رها کنید و اینقدر از حجاب نگویید تا خودش طبیعی بشود. به نظر خود شما این واقعاً استدلال درستی است؟ یعنی استدلال عقلی پشت این مسئله هست؟ شاهد مثال خارجی و استقرائی دارید؟ یعنی به نفع این ادعا آمار جامعهشناختی دارید؟ یک جملهای هم مشهور شده که میگویند «الانسان حریص علی ما منع» یعنی آدمها به هر چه که آن را ممنوع بکنی بیشتر حریص میشوند، پس شما ممنوع نکنید تا کسی به کسی کاری نداشته باشید. حالا اینکه میگویند این حدیث است را ما جایی ندیدیم. از دهان همه میشنویم ولی نفهمیدیم که این حدیث کجا هست. اگر هم باشد این جمله، یک جلمهی توصیفی است. میگوید انسانها از هر چه که منع بشوند نسبت به آن یک تمایلی پیدا میکند. این حداکثر یک توصیف روانشناختی است و از آن توصیه یا حکمی بیرون نمیآید. اگر معنی این جمله این باشد که هر نوع منع و حدگذاری بیشتر به فساد دامن میزند و آن را مضاعف میکند و نتیجهی عکس میدهد پس منعهایی که خود شرع دارد و این حرام و واجبها برای چه هست؟ اگر این ملاک درست باشد شما باید کل حدودی را که بر سر هر چیزی گذاشتهاید بر دارید. نه فقط دین، بلکه باید تمام حدود مدنی و اجتماعی را هم بردارید. مثلاً بگوییم اگر چراغ قرمز سر چهارراه را خودتان بردارید درست میشود. مثلاً بگوییم این چراغ قرمزی که سر چهارراه میگذارید باعث میشود تا من تحریک بشوم تا از چراغ رد بشوم پس شما کلاً این چراغها را از سر چهارراهها بردارید تا ببینید خود ما میدانیم چه کار کنیم. خب ما هم میدانیم چه کار میکنی. در تمام چهارراهها ترافیک کور میشود و هیچ کس به مقصد نمیرسد. کاری که میکنی این است. این استدلالی نیست. از آن طرف به شما بگویم با همین استدلال در فرهنگ اصالت لذت در نقطهی مقابل آن فرهنگ ریاضت بودایی که آن را هم قبول نداریم میایستند. اصلاً پیامبر(ص) عمداً گاهی به مردم میگفت که من ازدواج کردم و هر کس بتواند ازدواج کند و این کار را نکند از ما نیست. این بارها از پیامبر(ص) و ائمه(ع) نقل شده است. یعنی من مسئلهی شهوت را یک تابو نمیدانم. یعنی من تأمین غریزهی شهوت را مانع معنویت و تکامل معنوی نمیدانم. حالا راجع به این مسئله روایاتی داریم که اگر بخواهم بگویم هر کدام احتیاج به توضیح دارد و یک مقدار از بحث هم خارج میشویم. ولی در فرهنگ مقابل از آن طرف گفتند ما هر غریزهای که داریم را تا جایی که جا دارد میچلانیم. از هر چیز تا هر جایی که بتوان لذت برد جلو میرویم. حالا به آن تفکری که میگوید اگر ممنوع کنی بیشتر حریص میشوند و بنابراین کل ممنوعیت را برداریم و همدیگر را از این مسئله نهی نکنیم و اجازه بدهیم این غول از بطری بیرون بیاید میگویم نیروی جنسی و نیروهای دیگر غریزی اینطور است که در ابتدا میتوان به تعبیر مولانا با بیل جلوی آن را گرفت ولی بعداً دیگر نمیتوان حتی با فیل جلوی آن را گرفت. در ابتدا آبباریکهای است که میتوان آن را کنترل و مهار کرد ولی وقتی که سرازیر شد و به یک سیل مخرب تبدیل شد دیگر نمیتوان آن را مهار کرد. این آماری است که رسماً در کشورهایی که این فرهنگ حاکم شده میگویند و میدانید که آمار رسمی کسر بسیار کوچکی از آمار واقعی است. اینها آماری است که اعلام میشود. اگر مسئلهی سکس باز شد و مسئلهی حجاب و عفت به طور کلی کنار رفت و روابط جنسی کاملاً آزاد شد این آمار به دست میآید. اینکه میگویم «آزاد شد» منظور آزادی قانونی نیست. چون قانون نمیتواند خیلی جلوی این قضیه را بگیرد. قانون ممکن است ظاهر را درست کند ولی نمیتواند باطن را درست کند. اینکه در خانهها و زیرزمینها و محلهها و کوچه و پسکوچه چه میگذرد را قانون نمیتواند کنترل کند بلکه یک فرهنگ و شعور ملی میتواند این را کنترل کند. باید خودمان بفهمیم و الا مگر میشود جلوی درب هر خانهای پلیس گذاشت؟ اگر یک ملت و جامعهای نخواهد یک کاری انجام بشود، انجام نمیشود و این مسئله از نظر من کلید فرهنگی دارد. مسئله باید با همین گفتگوها حل بشود. ما به جای اینکه در مورد این مسائل تعارف بکنیم و بعضی چیزها را نگوییم و بعد صد بار بدتر از آن را بکنیم بنشینیم و راجع به اصل مسئله صحبت بکنیم. در فرهنگ اسلامی راجع به این مسئله خیلی راحت و شفاف صحبت میکردند. پیامبر در نماز جمعه راجع به مسائل جنسی خصوصی و اخلاق جنسی صحبت میکرد. در خطبهی نماز جمعه راجع به اخلاق جنسی صحبت میکرد. راجع به احکام و حقوق جنسی صحبت میکرد برای اینکه این هم یک چیزی مثل بقیهی نیازهای طبیعی انسان است و باید در مورد آن صحبت بشود. البته باید حیا و عفت رعایت بشود و نباید حریم شکسته شود و هر بحثی در هر جایی صورت نگیرد درست است اما اینکه در هیچ زمینهای بحث نمیکنیم، راجع به این مسئلهی در هیچ جایی و در هیچ رسانهای هیچ بحث علمی نمیشود درست نیست. همه بنا را بر این میگذاریم که مسئله برای همه روشن است و همه گناهکار هستند که عمل نمیکنند. اینطور نیست. باید اینها بحث بشود. پشت این حرفها اگر استدلال هست باید بگوییم و اگر نیست آن را کنار بگذاریم. من معتقد هستم پشت تک تک اینها استدلال وجود دارد. استدلال نه، تجربه وجود دارد. در آمار رسمی که خود اینها میدهند مشخص است. مثلاً یک آمار رسمی میدهند و مثلاً میگویند در هر 8 ثانیه یک تجاوز جنسی توأم با خشونت اتفاق میافتد. این یعنی چه؟ پس در جامعهای که آزادی جنسی هست و منعی نیست این آمار یعنی چه؟ اینکه پدر و جد حرص است. هر 8 ثانیه یک تجاوز جنسی با خشونت؟ چه منعی در برابر شماست که هر 8 ثانیه یک بار با خشونت تجاوز میکنید؟ چه منعی است؟ در برابر اینها واقعاً چه موانعی است. این تعبیری که میگویند اگر منع کنید و جلوی این چیزها را بگیرید بدتر میشود چیست؟ بله، اگر بدون توضیح، با افراط، بدون تعادل جلوی هر نیاز طبیعی را که بگیری شورش میکند. اما با رعایت اعتدال و تعادل این اتفاق نمیافتد؟ این مسئله درست در حکم تمام چراغ قرمزها و خط قرمزهای دیگر ما در زندگی است. اگر ما در حوزهی اقتصاد خط قرمز میپذیریم، در حوزهی سیاست خط قرمز میپذیریم، در حوزهی راهنمایی و رانندگی خط قرمز میپذیریم پس چرا در حوزهی رفتار جنسی نپذیریم؟ چطور جامعهای که منع قانونی در برابر آن نبود و منع اخلاقی و دینی را هم حذف کرد و کنار گذاشت کارش به جایی میرسد که طبق آمار خودشان این اتفاق میافتد. معذرت میخواهم، گفتن این حرفها درست نیست ولی اینها را باید بحث کرد. این آماری است که خودشان میگویند. حتی مسئلهی زنای با محارم، یعنی روابط جنسی با خواهر و مادر و روابط جنسی درون خانوادگی، یعنی روابط جنسی با کودکان خود و با همجنس و حیوانات و اشیا چیزهایی است که خود اینها میگویند و رسمی است. اینها در ویترین است. اینها را مخفی نمیکنند. بعضی از اینها افتخار هم میکنند و میگویند ببینید چقدر آزادی است. ما منعی نداریم. ما با کسی خرده بردهای نداریم. ما از کسی چیز مخفی نداریم. اینها را باید ببینید. یعنی در این جامعه بعضی توصیههایی به ما میکنند که اگر ما به این توصیهها عمل بکنیم نتیجهی آن را 50 سال دیگر نسل بعد از شما خواهد دید. جامعه موش آزمایشگاهی نیست. اینها آزمایشهای یک بار مصرف است. اگر یک بار آزمایش کردی تمام میشود. اگر بگویی حالا 20 سال اینطور عمل کنیم و بعد اگر بد شد آن را درست میکنیم نمیشود. یعنی اگر در یک نسل یا دو نسل انقطاع ارزشی پیش آمد و این قضیه روشن نشد همان اتفاق میافتد که میگوید اول میتوان با بیل جلوی آن را گرفت ولی بعداً با فیل هم نمیتوان جلوی آن را گرفت. این مسئله به این شکل است و بعد ضربه به خود آنها بر میخورد. حتی به آن چیزی نمیرسند که به دنبال آن هستند. حتی به لذت جنسی هم نمیرسند. چون وقتی که انسان از حالت تعادل مزاج خارج شد و برای ارضای شهوت به دنبال راههای نامتعارف و غیر انسانی و غیر طبیعی رفت کمکم از راه طبیعی معمولی هم ارضا نمیشود. یکی از روشنفکران مشهور که یک خانم امریکایی است یک مقالهای نوشته بود که چند ماه پیش در یکی از ژورنالهای معتبر خود آمریکا خواندم میگوید من در یکی از کشورهای اسلامی بودم که حجاب اجمالاً در آن رعایت میشد. در اتوبوس بودم و دیدم یک خانم جوانی داخل اتوبوس است و یک پسر جوانی هم چند متر آنطرفتر ایستاده و از اول تا آخر به این خانم نگاه میکند. این خانم هم روی خود را میپوشاند و پسر به کفشهای او نگاه میکند. بعد با خودم گفتم ما در جامعهی غربی همهی حدود اخلاقی و عقلی و دینی را کنار گذاشتیم برای اینکه بیشتر لذت ببریم. خودش میگوید امروز در جامعهی ما با داروی شیمیایی، با فیلمهای آنچنانی، با مجلههای آنچنانی، با هزار ترفند کاری میکنیم که مردهای ما به ما توجه کنند و باز هم توجه نمیکنند. یعنی باید به طور مصنوعی این کارها را بکنیم. بعد خودش حسرت میخورد. او که هیچ ملاکی جز لذت جنسی ندارد حسرت میخورد. این خانم در صحبتهای خود هیچ ملاکی ندارد. نه از اخلاق حرفی زد، نه از انسانیت حرف زده، نه از حقوق حرف زده است، میگوید ملاک من همین لذت جنسی است ولی ما با رفتن راههای غیر عادی و با کنار انداختن پردهی حجاب بین خودمان واقعاً همین را هم از خودمان دریغ کردیم. ما دیگر حرمت نداریم. یعنی وقتی عرضه زیاد شد تقاضا کم میشود. این تعبیر خود اوست. بعضیها که حجاب را کنار میگذارند تا شاید زودتر شوهر بکند بداند که این قانون همیشه صدق نمیکند. اگر عرضه بیشتر بشود ممکن است تقاضا کمتر بشود و این اتفاق در خیلی از جوامع افتاده و میافتد. یک نکتهی دیگری که باز در عرفان نظری و عرفان کلاسیک در مورد آن بحث کردهاند این است که در عشق جنسی عاشق، عاشق لذت خودش است و عاشق معشوق نیست. معشوق خیال میکند که این عاشق اوست در حالی که این به دنبال لذت خودش است. منتها تو در این میان ابزار هستی. تو وسیلهی التذاذ او هستی. او به دنبال تو نیست. او به دنبال لذت خودش است. او عاشق خودش است. میگوید عشق زمینی این است. البته من گفتم که جای عشق زمینی در تفکر اسلامی روشن است. نه باید افراط کرد و نه باید تفریط کرد. نه باید سرکوب بشود و نه باید مطلق بشود. اما نباید اشتباه بکنید و بگویید این عشق، عشق عرفانی است و این نباید جای عشق عرفانی را بگیرد. این تعبیری است که عرفای ما کردهاند و میگویند عشق بشری و عشق زمینی برای ارضای عاشق است و برای خاطر معشوق نیست لذا هر چه عاشقپیشهتر باشد به معشوق خود بیوفاتر است. چرا؟ برای اینکه کافی است معشوق او یک مقدار از آب و رنگ بیفتد یا مریض و پیر شود یا این عاشق با یک معشوق زیباتر و دلرباتری روبرو بشود و یک کس دیگری را ببینید، عاشقپیشگی او اقتضا میکند که به دنبال عشق جدید خود برود و دیگر به تو فکر نکند و به آن عشق قبلی بیوفایی بکند. بعد سوال میکنند که واقعاً این عشق خودخواهی است یا وفاداری به معشوق است؟ میگوید این عشق عین خودخواهی است. این درست در نقطهی مقابل وفا است. در حالی که عشق حقیقی عین وفاست. برای اینکه عاشق زیبایی را برای خود زیبایی میخواهد و برای خود نمیخواهد و به دنبال ارضای لذت خودش نیست و در برابر یک حقیقت زیبایی زانو زده و به او معتقد است و به او ایمان آورده و او را دوست دارد. خودش را دوست ندارد و با طرف برخورد ابزاری نمیکند و معشوق را برای خود معشوق میخواهد و در آنجا ارزش پایدار است و موقت نیست. باز توضیح میدهد و میگوید در عشق جنسی که اساس آن شهوت است مثل همین عشقهای خیابانی و تجاری عاشق به بدن معشوق میاندیشد و اگر این بدن و این چهره و چشم و ابرو برای یک نفر دیگر بود عاشق به دنبال همان میرفت. پس او با تو کاری ندارد. تو فکر میکنی با تو کار دارد. حالا اینجا بحث میکنند که بنابراین مبنای تمام این عشقها توهم است و همه بر اساس خیالات است و بعد نتیجه میگیرند آیا عشقی که تمام مبنای آن بر خیالات است ارزش فدا شدن دارد؟ ارزش فداکاری دارد؟ این محبت نیست و لذا میگوید اینها بعد از التذاذ و زمانی که ارضا میشوند گاهی از هم متنفر میشوند و اگر بین لذتهای آنها تزاحم پیدا بشود مثل سگ و گربه میشوند و جاذبه تبدیل به دافعه میشود و مثالهایی میزنند. در بحثهای تعلیم و تربیت ما هم به این مسئله پرداختهاند. در کتاب متون اخلاقی هم علمای اخلاق راجع به این مسئله بحث کردهاند و در آنجا میگویند این محبت نیست و عشقی که در آن محبت نباشد عشق نیست و نسبت به هم هیچ مسئولیت حقوقی و اخلاقی نمیپذیرند و به هم نگاه ابزاری دارند. این بخش از عرضم را با این نکته تمام میکنم که عارف و فقیه و فیلسوف ما عشق جنسی را فقط یک تمایل بدنی و یک امر غریزی با منشأ شهوت و مشترک بین انسان و حیوان میدانند و این عاشق شدن را برای انسان فضیلتی نمیدانند و اگر در مورد عشق مجازی بحث کردهاند منظور اینها نیست. بحث شهوت و عشق به بدن نیست. در عین حال این را منع نمیکنند و با آن مخالفت نمیکنند و میگویند این هم یک حق طبیعی مثل بقیهی حقوق طبیعی است که انسان برای زندگی دارد. منتها میگویند پرستش چنین عشق و معشوقی دون شأن انسان است. آن هم در جهانی که به تعبیر روایت میگویند صبح تا شب ندا میدهند که برای مردن بزایید و برای خراب شدن بسازید. در روایت داریم که هر روز فرشتهی الهی خطاب به مردم میگوید و مردم این را نمیشنوند. هر روز به مردم میگوید به دنیا بیایید و به دنیا بیاورید برای مردن و بسازید برای خراب شدن. چون همهی اینها را میگذارید و میروید. عرفا و حکمای ما میگویند به چیزی که برای رفتن میآید چطور دل ببندم در حالی که من رفتنی نیستم و جاودانه هستم؟ چطور انسان که یک موجود ابدی است عاشق یک چیزی بشود که ابدی نیست؟ اصلاً برای چه؟ این یکی از استدلالهای مهمی است که عشق را ردهبندی میکند و در عین حال به همه چیزهای زیبا در عالم احترام میگذارد. از چهرهی زیبا، گل، باران، نسیم، دریا با احترام یاد میکند ولی همهی اینها با توجه به تکیهگاه اصلی معنوی و توحیدی است که پشت این قضایا میبینند و بحث شهوت نیست. یک عارف زاهد اگر عاری از مسئلهی جنسیت عاشق یک آدمی میشود و عاشق سیرت او میشود مثل این میماند که از تماشای دریا یا گل یا کوه لذت میبرد. مگر آدم به دریا و گل و کوه نظر شهوت دارد؟ آن عشقی که میگویند عشق مجازی است و به عنوان پلی به سوی عشق حقیقی مطرح میشود این است و فراتر از عرفان کلاسیک در منابع دینی ما و در آیات و روایت یک قدم جلوتر میآید و میگوید من یک کاری میکنم که همین عشق انسان به انسان و عشق به همسر و حتی نیاز جنسی خود تبدیل به پلکانی در مسیر رشد عرفانی بشود. اما آن تعبیر که خواستم بگویم این است. یک برادری که از بچههای سبزوار و لشکر خراسان بود را اولین بار در عملیات خیبر دیدم. پای او هم میلنگید و بعد شنیدم که ایشان سال قبل روی مین رفته و پای او تقریباً متلاشی شده بود و نزدیک به یک سال در بیمارستان خوابیده بود. مثلاً از عملیات رمضان در سال 61 تا عملیات خیبر در زمستان 62 که بچهها برای عملیات در حور الهویزه در جزیرهی مجنون آماده میشدند. من دیدم ایشان آمد و موقع نماز بچهها را نشاند و این حدیث را خواند که این حدیث جزو حدیثهای قدسی است. یعنی جملههایی است که پیغمبر(ص) از خدا نقل میکند ولی جزو قرآن نیست. یعنی میگویند الفاظ آن برای خود پیامبر(ص) است. بر خلاف قرآن که الفاظ آن از بالا میرسد محتوای حدیث قدسی از بالا میرسد ولی لفظ آن برای خود پیامبر(ص) است. این حدیث این است که پیامبر(ص) از خداوند نقل میکند که هر کس به دنبال من باشد من هم به دنبال او میافتم و هر کس من را بخواهد و مطالبه بکند من هم او را مطالبه میکنم و هر کس من را مطالبه بکند عاشق من میشود و هر کس عاشق من بشود من عاشق او میشوم. بعد خدا میگوید هر کس که عاشق او بشوم را میکشم. بعد میگوید هر کسی را که به خاطر عشق خود بکشم خونبهای او به گردن من است و بعد میگوید خونبهای هر کس به گردن من است بداند خونبهای او خودم هستم. یعنی خودم را به او میدهم. این خیلی روایت قشنگی است مخصوصاً اگر از دهان یک آدمی مثل او خارج بشود که یادم میآید دم غروب که بچهها آماده میشدند تا به جلو بروند این حدیث را خواند. پای او میلنگید و از بیمارستان فرار کرده بود تا به منطقه بیاید و به عملیات برسد. بعد میگفت امشب شب خواستگاری است. ببینیم کدام یک از شما میتوانید دلربایی کنید. حالا یا چند ساعت بعد از آن عملیات بود یا شب بعد از آن بود. این تعبیر از این روایت که میگفت امشب جلسهی خواستگاری است خیلی قشنگ است. خود ایشان در همان عملیات خیبر شهید شد و دیگر برنگشت. یعنی مفقودالاثر شد. یعنی جنازهی او آن طرف رودخانهی دجله ماند و برنگشت. ما از این روایات تعابیری داریم که میگوید همهی عشقها در برابر عشق حقیقی چیزی نیست یا این تعبیر که میگوید «اذا کان الغالب علی العبد الاشتغال بی» باز این از خداوند است. هر گاه اشتغال به من به دل کسی غلبه بکند، یعنی تمام حواس او به من باشد و تمام دل او مشغول به من باشد، «جعلتُ بقیَتَهُ و لذته فی ذکری...» کاری میکنم که لذت او در ذکر من باشد. از هیچ چیز دیگری لذت نبرد جز یاد من. «فعشقنی و عشقته...» عاشق من بشود و من عاشق او بشوم، «فارفع الحجاب بینی و بینه» آن وقت پرده و حجاب را کنار میزنم، «و سیرةُ ذلک تغالباً علیه...» و این حال را بر او چنان مسلط میکنم که نتواند شب و روز را از هم تشخیص بدهد. کاری میکنم که نفهمد چه زمانی شب است و چه زمانی روز است. کاری میکنم که نفهمد چه زمانی صلح است و چه زمانی جنگ است. کاری میکنم که نفهمد چه زمانی فقیر است و چه زمانی غنی است. کاری میکنم که نفهمد چه زمانی ذلیل است و چه زمانی عزیز است و کاری میکنم که وقتی همهی مردم خواب هستند او پرپر بزند و نتواند بخوابد. این تعابیر بلندی است که راجع به عشق به مفهوم حقیقی آن در این روایات آمده است. از آن طرف این توضیح فلسفی و عرفان است و عین عبارت است که حکمای ما آوردهاند و میگویند خداوند فاعل بالعشق است. معنی فاعل بالعشق چیست؟ بعضیها مثلاً میگویند خدا چرا ما را خلق کرد؟ میگوییم مثلاً خدا خواست اینطور باشد یا آنطور باشد. کسانی در سطحی از عرفان نظری بحث کردهاند و میگویند خدا نخواسته ما را خلق بکند. خدا یک کار دیگری میکند که نتیجهی آن این است. خدا یک کار دیگری میکند. ما غرض نیستیم بلکه نتیجه هستیم. بین غرض و نتیجه فرق است. یعنی اینکه اوضاع اینطور باشد یا آنطور باشد هدفگیری نشده است. یک کار دیگری اتفاق میافتد که اینها از آثار آن است. میگویند این کار آن است که تمام این عالم بر مدار عشق میچرخد و اسم این را در فلسفه و عرفان عشق اول میگذارند. میگویند عاشق اول خداست، معشوق اول خداست و مبنای عالم خلقت عشق اول بود. عاشق اول و معشوق اول هر دو یکی است. یعنی خدا هم عاشق است و هم معشوق است. این آنتالوژی که در عرفان نظری ما راجع به جهان تبیین کردهاند عیناً همین است که میگویم. از آن به «حرکت حبی» تعبیر میکنند. حرکت حبی یعنی انگیزهی عشقی، یعنی تمام این عالم یک ماجرای عشقی بین خدا و خودش است. تمام این هستی یک ماجرای عشقی بین خدا و خودش است که عشق خدا به سبب ظهور آن حقیقت تامهی حقیقیه است و میگویند حب ظهور علت خلق تمام عالم بود و آن روایتی که از پیامبر(ص) نقل میکنند که باز این هم حدیث قدسی است و میگوید «کنتُ کنزاً مخفیا...» از قول خداوند میگوید من یک گنج پنهان بودم، «فاحببتُ اَن اُعرَف...» دوست داشتم شناخته بشوم، «فخلقتُ الخلق لکی اُعرَف...» مردم را آفریدم تا شناخته شوم. به این حدیث استناد کردهاند که عشق از خودش شروع شد و منشأ همهی عشقها عشق اوست و عشق به خودش است. این که عرض کردم در حکمت اشراقی هم از افلاطون جلو میآیند و دیگران هم همینطور است. در آثار «اخوان الصفا»ه، در آثار «ملا صدرا» هست، در آثار متکلمین ما هست، در آثار «فارابی» هست که میگویند تنها راه معرفت و درک حقیقت تسلیم شدن در برابر همین عشق است. دیدهاید که میگویند با عقل نمیتوان حقیقت را فهمید و فقط با عشق میتوان آن را فهمید. باید خودت را در اختیار بگذاری تا مسئله روشن بشوی. باید خودت را در اختیار حق مطلق بگذاری و هر چه که برای تو از طرف خداوند روشن میشود تسلیم بشوی و فقط با همین راه میتوان شناخت و نه با عقل. البته این یک وجهی است که بعضی از عرفا میگویند و بعضی از عرفای دیگر این را نقد میکنند و از این بارزتر نظریهی «وحدت وجود» است که من الان نه میخواهم از آن دفاع بکنم و نه میخواهم آن را رد بکنم. نظریهی وحدت وجود که هم در عرفان هندی و یونانی و ایرانی بوده و هست که در عرفان اسلامی هم «ابن عربی» و «ملا صدرا» در این اواخر آن را احیا کردند. وحدت وجود یک تفسیر ماتریالیستی و مادی دارد که هیچ، بعضی از عرفای الهی خواستهاند یک تفسیر توحیدی و الهی هم از آن بدهند. اینکه چقدر توانستهاند یا نتوانستهاند را داوری نمیکنم. بعضیها با آن مخالف هستند. بعضیها میگویند هم وحدت وجود با تفکر توحیدی نمیسازد و هم آن تعبیر صرفاً عشقی که از عالم میکنید. ولی بالاخره اینها هست و بعضی از متکلمین و فلاسفه با آن مخالفت کردهاند. بحث وحدت وجود هم این است که کل وجود یک نور است و یک حقیقت دارد و تباین دارد و مراتب ندارد و این یکی بودن و وحدت هم وحدت جنسی و عددی و نوعی نیست و یک چیزی فراتر از این است. همه چیز نور است و یک چیز است. اگر بر اساس این نظریه جلو برویم این قضیهی عشق مجازی و اینکه همهی عشقهای مجازی یک رتبهای از عشق حقیقی هستند کاملاً واضح میشود. من در اینجا یک عبارتی را از ملا صدرا نقل میکنم و عرض خود را تمام میکنم. ملا صدرا این تعبیر را دارد که تمام زیباییهای طبیعی و فتنهگریها، تمام جاذبهها و زیباییهایی که در عالم هست در اثر ظهور زیبایی مطلق خداست. اینها همه آینههایی هستند که در برابر زیبای مطلق گرفته شده و بخشی از این نور به چشم ما میخورد و ما به دنبال آینه میرویم در حالی که موحد کسی است که بفهمد همهی اینها آینه است. هیچ چیز زیبایی جز او نیست. امام در تفسیر سورهی توحید خود میگفتند در «الحمد لله رب العالمین»، «اَل»، «ال» استقرار است و به این معنی است. معنی «الحمد لله رب العالمین» که در نماز میگوییم این نیست که فقط باید خدا را ستایش بکنیم. بلکه معنی آن این است که هر کس هر چیزی را که ستایش بکند در واقع خدا را ستایش میکند منتها توجه ندارد و اشتباه میکند. یعنی حمد و ستایش فقط مخصوص خداست چون غیر از خدا چیز قابل حمدی نیست و هیچ زیبایی در دنیا وجود ندارد. اینکه یکی از صفات خداوند «حمید» است برای همین است. «حمید» یعنی چه؟ «حمید» یعنی چه شما آن را ستایش بکنید و چه ستایش نکنید او ستوده هست. شما هر چیز دیگری را که میگویید زیباست همه آینه است و هیچ چیزی غیر از او زیبا نیست. امام(ره) این تعبیر را کردند که همه به دنبال کمال مطلق هستند منتها مصداقهای آن را اشتباه میگیرند. یعنی یک نفر به دنبال پول میرود ولی این در واقع به دنبال پول نیست بلکه به دنبال کمال است و فکر میکند کمال در پول است. یکی به دنبال شهرت میرود برای اینکه فکر میکند کمال در شهرت است. در حالی که انسان یک موجود لا یتناهی و ابدی است و به دنبال یک چیز مطلق لا یتناهی است و مصادیق را اشتباه میگیرد. ایشان این مثال را میزدند و میگفتند همهی کسانی که به دنبال چیزی در دنیا غیر از خدا هستند وقتی به آن میرسند قانع نمیشوند. چرا قانع نمیشوند؟ بیشترین ثروت و بیشترین قدرت و زیباترین معشوق را داشته باشند راحت نمیشود و یک چیز دیگری را میخواهد. امام(ره) میگفتند این بهترین دلیل است برای اینکه بدانیم ما به دنبال این چیزها نیستیم و فکر میکنیم به دنبال چیزها هستیم و اشتباه میکنیم. حتی تعبیر امام(ره) این بود که حتی صدام که اینقدر جنایت میکند به دنبال کمال است ولی نمیفهمد. شعور ندارد که کمال در اینها نیست. آن زمان «ریگان» رئیس جمهور آمریکا بود و امام(ره) میگفت همین ریگان هم به دنبال کمال است ولی خیال میکند کمال در اشغال و گرفتن و پول و زور و قدرت است و نمیفهمد در چیز دیگری است. این مثال را هم زدهاند که در بعضی از عرفانهای ما هم هست که میگویند نگاه کردن به تصویر زیبا، طبیعت زیبا یا چهرهی زیبا اگر بدون بحث جنسیت و غریزهی شهوت باشد مثل همان نگاه در آینه هست. منتها این یک بحثی است که در عرفان کردهاند و خود من در آیات و روایات تا حدی که بررسی کردم و به دنبال این مسائل گشتم ندیدم در جایی منحصر به چهرهی زیبا یا چیزی بکند. بلکه عرفان آن یک مقدار عمیقتر و بالاتر است و میگوید همان زشتی هم که تو خیال میکنی زشت است تجلی حق است. یعنی میگوید صوری و سطحی به مسئله نگاه نکن. عذر میخواهم که بحث طول کشید و بعضی از دوستان هم سر پا بودند. معذرت میخواهم.
هشتگهای موضوعی